محل تبلیغات شما

دلانه



نه مگر من راضی میشدم؟؟ کسی یادش نیست ولی من خوب یادم مانده که گلها را برایم استادانه دسته کرد اما من نگرفتم من نخواستم. آسمان را نشانم داد پر از ستاره، پر از چشمک اما من چشمانم را بستم آب ها را، زمین را، سبزه را، پروانه ها را و هرچه بود اما باز من ندیدم. فکر کنم لجش گرفت و رفت و تمام هرچه هنر داشت را جمع کرد و چشمهای تو را به دست خودش نقاشی کرد و تو را با گرمترین و گیراترین گل آفرید و تمام روشنی ها و مهربانیهای روحش را در تو دمید و بعد دستم را گرفت و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کتاب‌شعرآفتاب‌تازه/داستانهاي آفتاب‌تازه۲